منبع: مانتلى ریویو
گذشت زمان بر محبوبیت مبارز نامى آمریکاى لاتین افزوده است.در چهلمین سال درگذشتش تصویر جذاب چه گوارا با همان یونیفورم چریکى اش ساعت ها بر مونیتورماهواره هاى غربى حک شد.همه محافل خبرى و سیاسى در جست جوى راز ماندگارى نام این مبارز هستند در دنیاى لیبرال و غیر لیبرال کسى نیست که از شنیدن خاطره هاى زندگى افسانه اى حظ نبرد.
اما اتفاق مهم در چهلمین سال درگذشت چه گوارا موج تحولى است که با الهام از راه و اندیشه این مبارز به جریان افتاده است.دولت هاى انقلابى جدیدى که در این خطه پرچم استقلال در دست گرفته اند بیش از همه به دو چهره اسطوره اى آمریکاى لاتین یعنى چه گوارا و کاسترو اقتدا دارند.آنها جملگى میراث مبارزات چه گوارا را تنها راه رهایى از کانون سلطه عصر امروز یعنى ایالات متحده معرفى مى کنند.تا حدى که هو گو چاوز از تمام همقطارانش خواسته است اندیشه ها و تفکرات این چریک را محور متون آموزشى و نظام تعلیمى خویش قرار دهند و در این راستا امروز نسخه هاى مجله مانتلى ریویو میان جوانان این خطه دست به دست مى چرخد. مانتلى ریویو، مجله مستقل سوسیالیستى بود که پال سوئیزى اقتصاددان نامى چپ آن را بنیان نهاد و شماره نخست آن در ماه مه ۱۹۴۹در حالى که به عکس مشهور چه گوارا با همان کلاه و لباس چریکى اش منقش بود با مقاله اى از آلبرت آینشتاین با عنوان «چرا سوسیالیزم؟» منتشر شد.
ارنستو چه گوارا، پزشک آرژانتینى واسطوره مبارزه آمریکاى لاتین، در سال ۱۹۵۴ در مکزیک به کاسترو رهبر انقلاب ۵۹ - ۱۹۵۶ کوبا ملحق شد؛ او سال ۱۹۶۵ کوبا را براى تشکیل یک نیروى چریکى در بولیوى ترک کرد.همانجا با نیروى ۱۷ نفرى اش توسط ۱۳۰۰ سرباز محاصره و - تقریباً در چنین روزى - در اکتبر ۱۹۶۷ کشته شد.اعتقاد این مبارز محبوب آمریکاى لاتین به تقدم تئورى نبرد چریکى و مسلحانه بر کسب قدرت سیاسى موجب شد او با بسیارى از همقطارانش در هاوانا خداحافظى کند. در این مرحله او حتى راه خویش را از اردوگاه مرکزى سوسیالیسم جدا کرد تا الگوى چپ چه گوارا مستقل از مدل هاى مرسوم چپگرایى به راه تاریخى خویش ادامه دهد. او اواخر عمرش با نگاهى انتقادى تر با سیاست هاى اتحاد شوروى برخورد و تأکید مى کرد که دو قدرت مسلط برنیمکره شمالى، یعنى اتحاد شوروى و آمریکا، نیمکره جنوبى جهان را استثمار مى کنند. آخرین روزهاى حیات چه گوارا با حکایت هایى از عشق و شوق او به انقلاب ویتنام سپرى شد او ضمن تحسین جنبش مردمى ویتنام رفقایش در آمریکاى جنوبى را بر مى انگیخت تا «ویتنام هاى بسیار» خلق کنند.
«چه گوارا» تنها یک جنگجوى قهرمان نبود. او همچنین یک متفکر انقلابى، پیشرو طرحى سیاسى و اخلاقى بود که به خاطر آن نیز مبارزه کرد و جان سپرد.فلسفه اى که به ایمان ایدئولوژیک او یکپارچگى، رنگ و بو و گرما مى بخشید، انسان گرایى انقلابى نام یافته است از نظر «چه»، مبارز انقلابى حقیقى، کسى است که به مسائل بزرگتر جامعه انسانى، به عنوان مسأله شخصى خود مى نگرد، کسى که « همواره با کشته شدن انسانى در هر کجاى جهان درد عمیقى احساس مى کند و هربار که پرچم آزادى در هر کجاى گیتى به اهتزار در مى آید، سرشار از شادى و سرور مى گردد».انترناسیونالیسم مورد نظراو بسترى معنوى و روشى بود براى زیستن. ضمن آنکه خود چه گوارا در نظر همه هوادارانش اصیل ترین و مشخص ترین بیان انسانگرایى انقلابى بود.
«چه» اغلب اوقات نقل قولى از گفته هاى حک شده خوزه مارتى- انقلابى چپ آمریکاى لاتین- را مبنى بر «معناى شرف انسانى» بیان مى کرد. «مارتى » معتقد بود «همه انسان هاى واقعى» وقتى به صورت انسان دیگرى سیلى خورده مى شود، باید سوزش این سیلى را احساس کنند.
مبارزه براى دستیابى به چنین شرفى، نیروى محرکه تمامى فعالیت هاى چه گوارا بود، از آوردگاه «سنتاکلارا» گرفته تا نبرد نهایى و نومیدانه اش در کوه هاى بولیوى.برخى نیز معتقدند که این طرز تلقى چه گوارا از رمان « دن کیشوت» ریشه گرفته است، زمانى که چه گوارا آن را بر فراز « سییراماتسرا» خواند و در کلاس هاى ادبیات خود، در میان دهقانان تازه به مبارزه پیوسته، تدریس کرد و در آخرین نامه براى خانواده اش به طنز، خود را با آن هم ذات مى پندارد.آنگونه که نوشته اند دراین بحث چه گوارا این سخن مارکس را نیز ترجیع بند قرار مى داد که گفته است: «پرولتاریا به شرفش بیشتر نیاز دارد تا به نان».
انسان گرایى چه گوارا بدون تردید از نوع مارکسیزم ارتدوکس نبود، همین تمایز او را از دگم هایى که در آثار و جزوات شوروى و یا تفاسیر استراکچرالیست ها (ساختارگر) و ضد انسان گرایى که در اروپا و آمریکا لاتین در اواسط دهه ۶۰ پدیدار شدند جدا مى کند.اگرچه چه گوارا درایام جوانى مطالعه گسترده اى در نوشته هاى اقتصادى و فلسفى ۱۸۴۴ مارکس انجام داده ،اما این بدان سبب بود که مارکس در آن بخشى از عقاید چریک ها را تبیین کرده بود که « انسان موجودى منفرد است در حالى که مسائل رهایى او به انسان اجتماعى تعلق دارد»، و بدین ترتیب بر مهم بودن مبارزه خودآگاه انسان علیه از خودبیگانگى تأکید مى کند، «چه گوارا دشمن سرسخت سرمایه دارى و امپریالیسم بود.او رؤیاى جهانى از عدالت و آزادى را در سر داشت، جهانى که در آن انسان دیگر به دیگر انسان ها نمى پردازد.انسان این جامعه جدید که «چه» آن را «انسان نوین» یا «انسان قرن بیست و یکم» مى نامید، فردى خواهد بود که پس از گسستن زنجیرهایى از خودبیگانگى، دربند همبستگى واقعى و عینى با همسایه خویش و برادرى جهانى قرار خواهد گرفت.این دنیاى نوین بایستى جهانى تساوى گرا و عدالت مدار باشد.دراین جا جمله معروف «چه» در نامه به ۳ قاره ( به سال ۱۹۶۷) مبنى بر «هیچ آلترناتیو دیگرى باقى نمانده، یا یک انقلاب سوسیالیستى و یا کپى ریشخند آمیز آن» شایان توجه است.
اگرچه، چه گوارا تئورى کاملى از نقش دموکراسى در مرحله انتقالى سوسیالیستى تدوین نکرده که شاید این بزرگترین نقیصه کار او باشد، اما او درک دیکتاتور مآبانه را، که بیشترین لطمات را به اعتقادات سوسیالیستى در این قرن وارد آورده، رد نمود. چه گوارا و همفکرانش به این دست مدعیان که توده ها را نیازمند آموزش از طریق بالا مى دانستند با نقل قولى از کتاب «تزهاى درباره فوئر باخ» مارکس پاسخ مى دهند آنها در رد نظریه کسانى که در پى برقرارى الگوى توتالیتاریستى از سوسیالیسم بودند این دگم اشتباه را، با مطرح کردن این سؤال که «در این صورت چه کسى به آموزگار آموزش مى دهد؟»، رد مى کنند.
چه گوارا در این باره در نطق سال ۱۹۶۰ خود گفت: «گام اول آموزش توده ها آشنا کردن آنان با انقلاب است.هرگز وانمود نکنید که تنها با آموزش مى توانید به آنان در کسب حقوقشان در حکومتى سر تا پا دیکتاتورى کمک نمایید.قبل و پیش از هر چیز به آنان کسب حقوقشان را بیاموزید، زیرا آنان به موازات کسب پیروزى هایى براى شرکت در حکومت آن چه را که به آنان آموزش داده شده، فرا خواهند گرفت و فراتر از آن، به زودى بدون تلاشى عظیم به آموزگارانى برتر تبدیل خواهند شد» به عبارت دیگرازنگاه او، تنها روش آموزشى که رهایى بخش است آن است که توده ها را از طریق عمل انقلابى شان قادر به آموزش نماید.
گرچه ایده هاى چه گوارا درباره سوسیالیسم و دموکراسى در مقطع مرگش هنوز متغیر بودند، اما موضعگیرى انتقادى رشد یابنده اى علیه جانشینان استالین و « سوسیالیسم واقعاً موجود» آنان در نوشته ها و سخنرانى هاى او به چشم مى خورد.
او در سخنرانى معروف به «نطق در الجزایر» در سال ،۱۹۶۵ از آن کشورهایى که خود را سوسیالیست مى خواندند خواست تا به همدستى ضمنى خویش با کشورهاى استثمارگر غرب که به حفظ روابط تجارى نابرابر با خلق هایى که بر علیه امپریالیسم به جنگ برخاسته بودند، پایان بخشند.از نظر چه گوارا، سوسیالیزم بدون تغییر در آگاهى که منجر به تمایلى برادرانه تر نسبت به انسانیت، هم در سطح فردى در میان مللى که سوسیالیسم در آنها بر قرار مى باشد و هم در عرصه جهانى با همه آن مللى که مورد ستم امپریالیستى قرار دارند، نمى تواند وجود داشته باشد.
او در مقاله اش به نام «سوسیالیسم و انسان در کوبا» در مارس ،۱۹۶۵ مدل هاى سوسیالیستى حاکم در کشورهاى اروپایى شرقى را مورد بحث و مداقه قرار داد و همواره از موضعى انقلابى و انسان گرایانه، این تصور را که سرمایه دارى را با تکیه بر بتهاى آن مى توان شکست داد رد مى کرد. «به دنبال بناى دن کیشوت وار سوسیالیسم بودن به واسطه ابزار پوسیده به ارث رسیده از سرمایه دارى همچون، کالا به مثابه هسته مرکزى اقتصاد، سودآورى و منافع مادى فردى به عنوان عامل محرکه و غیره - سرانجامى جز بن بست ندارد...براى آفریدن جامعه کمونیستى، همزمان با تقویت بنیان هاى مادى جامعه، مى بایستى انسانى نوین را خلق نماییم»
از نگاه چه گوارا یکى از بزرگترین خطرات ذاتى مدل شوروى، اغماض نسبت به نابرابرى هاى اجتماعى و ظهور اقشار ممتاز بوروکرات است.تحت حاکمیت چنین سیستمى از امتیازات اجتماعى، «این مدیران هستند که مداوماً دستمزد بیشترى دریافت مى کنند.نگاهى گذرا به برنامه اخیر جمهورى دموکراتیک آلمان و میزان دریافتى مدیران، نقش مهمى را که به آنها داده شده نشان مى دهد»
چه گوارا با رد کردن کپى بردارى از مدل وارداتى کشورهاى سوسیالیستى موجود الگویى که درصحنه کشورهاى سرمایه دارى دنبال مى کرد و در صدد انجام آن بودهمان است که «خوزه کارلویس ماریاتیکه» مى گفت: سوسیالیسم در آمریکا نه مى تواند کلیشه اى باشد و نه تقلیدى، بلکه آفرینشى است قهرمانانه.این دقیقاً آن چیزى است که در عوض او به دنبال یافتن راه هاى جدید براى رسیدن به سوسیالیسم بود، راه هایى که رادیکالتر، مساوات طلبانه تر و برادرانه تر، بیشتر انسانى باشند.
هشتم اکتبر ۱۹۵۷ روزى است که در مارش هزار ساله انسان ستمدیده به سوى رهایى خویش، تا ابد جاودان خواهد ماند.گلوله ها شاید چریک راه آزادى را از پاى در آورند، اما اندیشه او را هرگز.این ایده آل ها به حیات خود ادامه داده و در افکار آن نسل هایى که مبارزه را از سر مى گیرند، ریشه خواهند یافت.این همان چیزى است که آن قاتلان امثال امیلیانو زاپاتا و چه گوارا در عجز خویش دریافتند.
درپى فروپاشى اردوگاه سوسیالیسم، به طور فاحشى بر خلاف آن جامعه اى که چه گوارا به آن مى اندیشید و براى آن مبارزه مى کرد، در سرزمین آمریکاى لاتین نئولیبرال رواج یافت یعنى سرزمینى که چه گوارا وکاسترو آن را کانون مبارزه علیه سرمایه دارى قرار داده بودند زیر بیرق حکومت هاى لیبرال قرار گرفتند اما این وضعیت دوام چندانى نیاورد.به فاصله کوتاهى موجى از حرکت هاى چپ گرانه با الهام از اندیشه هاى چه گوارا این منطقه را فراگرفت.به نحوى که درعرض کمتر از ۵ سال کشورهاى مهم این منطقه مانند ونزوئلا، بولیوى، آرژانتین و اکوادور به دست حکومت هاى انقلابى افتادند.به این صورت اندیشه و تصویر مبارز دهه ۶۰ آمریکاى لاتین در هزاره سوم باردیگر در اقلیم آمریکاى لاتین به اهتزاز در آمده است.