خوشا
صدم غم هست، اما همدمی نیست
وگریک همدمم باشد،غمی نیست
هزاران رازم اندر سینه پژمرد
دریغا و دریغا ، محرمی نیست
خمار آلودم، اما ساغری نه ،
سراپا ریشم ، ا ما مرهمی نیست
گنه ناکرده بادافره کشیدن
خدا داند که این درد کمی نیست
سیه چالی نصیبم شد چو بیژن
چه گویم، با که گویم، رستمی نیست
بمیر ای خشک لب در تشنه کامی
که این ابر سترون را نمی نیست
نصیحت نا پذیر و حرف نشنو
دلی دارم ; که بی محنت دمی نیست
خوشا بی دردی و شوریده رنگی
که گویا خوشتر از آن عالمی نیست
کم است «امید» اگر صد بار گویم
صدم غم هست، اما همدمی نیست
مهدی اخوان ثالث
زندان «ز» اسفند1332