به دلیل تالمات فراوان در غم از دست دادن مادر مهربان و دوست داشتنی ام جا داره اینجا به شعری از ایرج میرزا که شاعری با طبع لطیفی بوده و با تمام احساسات شعری سروده اشاره کنم:
گویند چو زاد مرا مادر پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من بیدار نشستُ خفتن آموخت
دستم بگرفتُ پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرفُ دو حرف بر زبانم الفاظ نهادُ گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گُل شکفتن آموخت
پس هستی من زهستی اوست تا هستمُ هست دارمش دوست
مادر مهربانم که سختیها و گریههای نیمهشبانهی کودکیم را تحمل نمود و چه بسا شبهایی را که بر گهوارهام بیدار مانده و خواب شیرین و راحتش را به خاطر آرام کردن من فدا کرد
با تشکر از اظهار لطف و محبتتان امیدوارم قدر مادر این واسطه فیض الهی را بدانید.
با احترام
وحیدپور
به راه چند فرزندت فداکردی جوانی را
جوانی را فداکردی خریدی ناتوانی را
به حال ناتوانی چند روزی زندگی کردی
تنت فرسوده گشت بدرود گفتی زندگانی را