زنان چند شوهره در تبت
توجه کنید : این مطلب فقط جنبه اطلاع رسانی دارد و حرمت آن چه در جوامع مسیحی و چه در جوامع اسلامی بدیهی می باشد.
تا این زمان تبت تنها کشوری است که در آنجا بعضی از زنان چند شوهر قانونی دارند و این کار را به اصطلاح علمی Polyandry می نامند از آنجا که اطمینان داشتیم هیچ چیز در جهان بی دلیل نیست مانند همیشه دست به دامن تحقیق زدیم تا واقعیت این کار را درک کنیم ، پس از تحقیق طولانی متوجه شدیم تنها دلیل این کار مشکلات اقتصادی است و دو دلیل برایمان آوردند :
دلیل اول : پدری که چهار فرزند دارد ، یکباره یک دختر را به عقد چهار پسرش در می آورد و البته طبق قراردادی که دارند زن مذبور هر شب یا هر هفته را با یکی از برادران بسر می برد ، با این کار اولا پدر اجازه نمی دهد که اساس خانواده اش گسیخته شود بلکه بالعکس وجود زن واحد سبب اتحاد آنان می گردد و همه پروانه سان دور یک چراغ پرواز می کنند ، ثانیا ثروت پدر که از همه مهمتر است پراکنده نمی شود و به هدر نمی رود !
دلیل دوم : اگر همان پدر در مدت یکسال چهار دختر را برای چهار فرزندش عقد کند و زنان مذبور جداگانه باردار شوند ، در مدت یکسال یک خانواده چهار نفری ، دوازده نفر خواهد شد . اما چون زمین تبت زیاد حاصلخیز نیست و مواد غذایی محدود است ، می کوشند که از تولید نسل تا جائیکه مقدور می باشد جلوگیری کنند و با این کار جمعیت تبت را همیشه به همان اندازه ای که هست حفظ کنند . ما پس از شنیدن این دلایل به مردم تبت لقب مناسبی دادیم ، لقبی که از هر جهت در خور آنهاست(اکونومیست های متفکر) ! و در آخر این سئوال برایمان پیش آمد که این جا چه بلایی به سر فرزندان می آورند و فرزندی که از یک زن واحد بوجود می آید مال کدام برادر است ؟ معلوم شد که اولاد اول به برادر بزرگتر تعلق خواهد داشت و به همین قیاس فرزندان بعدی به برادران کوچکتر خواهد رسید .
بچه ها به ترتیب تعلق به برادر بزرگتر پدر و به بقیه عمو میگویند
منبع : سفرنامه برادران امیدوار ، جهانگردان ایرانی
اطلاعات تکمیلی : softpedia
"شیمعون پرس" یا همان شیمون پرز ، دو بار در اسرائیل به نخست وزیری رسید. او یکی از عوامل اصلی و محوری کشتار مسلمانان فلسطینی بویژه در فاجعه اردوگاههای " صبرا" و " شتیلا" می باشد. او در معرفی " مئیر عزری" – اولین سفیر اسرائیل در ایران (1352-1337) – می گوید :
از سالهای بسیار دور، شاید هم از نسل پیش به این سو، آقای مئیر عزری یکی از سران یهودیان ایران و سفیر بی سیلیندر و فراگ اسرائیل در ایران بوده که برای همگان چهره ای شناخته شده است. دشوار بتوان میان ما اسرائیلیها کسی را یافت که مانند وی از پیچ و خمهای تاریخ و سیاست ایران آگاه باشد... مئیر هم زبان ایرانیان را خوب می داند، هم با فرهنگ آنان به خوبی آشناست. آنچه ما در آینه می بینیم او در خشت خام می بیند. او با منش و بینش ویژه خویش این هنر دارد که گروههای گوناگون را از رده های رنگارنگ گرد خود بیاورد، چون استادی روان شناس ریشه یکایکشان را دریابد تا شاهکاری بی تا بیافریند.(1)
" مئیر عزری" که نام کامل او " ربی مئیر عزری" است در دوم مارس 1923-11 اسفند 1302 ش – از " صیون" و "خانم حنا" در محله یهودیان شهر اصفهان، به دنیا آمد. پدرش از نخستین شاگردان مدرسه " آلیانس" بود، که توسط یهودیان فرانسوی، در اصفهان برپا شده بود. او هنگام تولد مئیر، کارمند اداره مالیه – دارایی – اصفهان بود. صیون که تربیت شده دستگاههای اطلاعاتی انگلستان بود، به مقتضای ماموریت پس از چندی اداره مالیه را رها کرد و معلمی فرزندان فرمانده بریگارد قزاق در اصفهان را بر عهده گرفت و پس از چندی هم به دانشکده افسری رفت و درجه سلطانی – سروانی – گرفت و به همکاری با فرانسویان در ژاندارمری پرداخت. او زمانی هم مترجم " آرمیتاژ اسمیت" – نماینده انگلستان در وزارت اقتصاد – شد. او که از زمان حضور آرمیتاژ در میان بختیاریها در خصوص مسئله نفت با وی دوستی کرده بود، مصطفی فاتح، همکلاس و همکار دیرینش را به انگلیسیها معرفی کرد. مئیر عزری در این باره می نویسد : پدرم، شادروان فاتح را با سر سیدنی (آرمیتاژ) و مستر فلی آشنا کرده بود و این آشنائیها در داد و ستدهای نفتی میان ایران و اسرائیل، سرانجام سودمند افتاد.(2)
پدر مئیر عزری که چون دیگر هم کیشان خود، در کار عتیقه جات و خروج آن از کشور فعالیت داشت و از این رهگذر سرمایه ای نیز به هم زده بود، پس از پایان ماموریتهایش در اصفهان و هم زمان با خاتمه جنگ دوم جهانی به تهران آمد و پس از چندی درحدود 9-1328، به سرزمین اشغالی فلسطین مهاجرت کرد و در آنجا ماندگار شد.
مئیر عزری که در چنین خانواده ای پرورش یافته بود با تحصیل در دبیرستانهای آلیانس یهودی – فرانسوی و " ادب" انگلیسی در 1322 دیپلم گرفت و از همان زمان به ترغیب و تشویق یهودیان برای مهاجرت به سرزمین اشغالی فلسطین پرداخت. وی درخصوص انگیزه این فعالیتها می گوید : " رشته نیرومند صیون دوستی در اندرونم مانند هر یهودی دیگری از پیشینیانم آغازیده، در خانواده ام پرورش یافته و شیره جانم شده بود."(3)
مئیر عزری نیز پس از مهاجرت خانواده اش به اسرائیل، به آنها ملحق شد و چندی در فعالیتهای مختلف حزبی و غیر حزبی مشغول بود. با تثبیت قدرت حکومت پهلوی و جابه جائی آمریکا و انگلیس، به ایران بازگشت تا با بهره گیری از شناخت گسترده اش نسبت به فرهنگ و آداب و رسوم مردم ایران به ماموریتهای پنهانی خویش مشغول گردد. مئیر عزری از سال 1337 تا 1352 در ایران هر آنچه خواست کرد و پس از آن به اسرائیل بازگشت تا ضمن فعالیتهای متعددش در وزارت دارایی، مشاور ویژه مسائل نفتی با ایران باشد.
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی یادداشتهای خود را از فعالیتهای دوران حضورش در ایران منتشر گرد و در طلیعه آن نوشت :
ناچارم از گشودن پاره ای نکته ها چشم بپوشم، زیرا گمان می کنم زمان برخی فاش گوئیها هنوز فرا نرسیده است. دیگر اینکه برخی دستگاههای دولتی و دستگاههای امور امنیتی (اسرائیل) برتر می بینند بر پاره ای رویدادها، سرپوش نهند که به ناچار بخشهای ارزشمندی از این نوشته خود به خود ناگفته می ماند.(4)
ربی مئیر عزری در بخش بیست و پنجم یادداشتهایش به موضوع "بهائیها و اسرائیل" می پردازد. از آنجا که این فرقه یکی از بازوان اصلی صهیونیست در ایران بوده است، عزری با سرپوش نهادن به بسیاری از مسائل، ضمن جانبداری از این فرقه به برخی ارتباطات دوجانبه نیز اشاراتی دارد که جالب توجه است :
ایران زادگاه کیش بهائیت است که چند میلیون تن در جهان پیرو دارد (!) میرزا علی محمد، پیشوای این کیش در سال 1844 میلادی در شهر شیراز چشم به جهان گشود و پیروانش او را باب ( دروازه) نامیدند. شیعیان آنان را بی دین ( کافر) می خوانند، همانگونه که مسیحیان، یحیی تعمید دهنده را بشارت دهنده آمدن عیسی مسیح می نامند، باب نیز خود را دروازه ای برای آمدن پیامبری رهاننده می دانست که با بینش شیعه همسو نبود به همین انگیزه او در سال 1850 دستگیر و در سن 31 سالگی در تبریز از دارش آویختند.
در سال 1863 یکی از پیروان وفادار باب به نام بهاالله با پشتیبانی گروههایی از مردم و چندی از پیشوایان شیعه گفت : " من همانم که باب گفته بود، آمده ام تا جهان را از زشتی برهانم و ..." !! چنین گویه ای را پیشوایان شیعه با داستان امام دوازدهم ناهماهنگ انگاشتند و از ناصرالدین شاه خواستند فتنه تازه را هرچه زودتر خاموش کند. بهاالله دستگیر و پس از رنجهای فراوان همراه گروهی از پیروان وفادارش به خاک عثمانی تبعید شد. سران سنی عثمانی نیز نگرش چندان خوشی به وی نداشتند، پس از سرگردانیهای آزارنده در بغداد و ادرنه ( آدریانوپول) و استانبول، بهاالله و پیروانش ناچار در شهر عکا، نزدیکی حیفا جای گرفتند. بهاالله پس از چندی درگذشت و در باغ زیبای ایرانی به خاک سپرده شد که امروز یکی از بزرگترین نمایشگاههای بهائیان است. عباس افندی ( عبدالبها) جانشین بهاالله توانست با خردمندی و دانش سازماندهی بینش بهائیت را جهانگیر نماید و یکی از بزرگترین نمایندگیهایش را در
شیکاگو بر پا سازد. عبدالبها در سال 1921 درگذشت و پیروانش آرامگاه زیبایی در بلندیهای کرمل حیفا برپا ساختند. شوقی افندی به جانشینی وی نشست و سپس گروه نه تنی از برجستگان کیش بهائی به رهبری این کیش برگزیده شدند که " بیت العدل اعظم" است و تاکنون نیز همانگونه مانده است.
روز هفدهم ماه می 1961 ( 27 اردیبهشت 1340) نخست وزیر ، اسدالله علم، در پارلمان گفت که به استانداران و فرمانداران دستور داد دکانهایی که برای تبلیغ بهائیت باز کرده اند، ببندند. بهائیان در گوشه و کنار هنوز محافل خود را داشتند و با بخششهایی که به نیازمندان می توانستند گروهی را به سوی خود بکشانند. آنها در دهه های پیشین توانستند بسیاری از خانواده های یهودی را در همدان و کاشان به آئین خویش بخوانند. یکی از یهودیانی که با گرایش به بهائیت به آب و نانی رسید و نامی برای خود ساخت، ثابت پاسال همدانی بود که در کشاکش جنگ جهانی دوم راننده ساده ای بیش نبود و توانست در دوره کوتاهی یکی از توانگران کشور گردد.
با همه دشواریهای ریز و درشت دست و پاگیر، روشهای گسترش کیش بهائی، رفته رفته رو به پیش بود و هر روز با شیوه هایی کاراتر از میان لایه های گوناگون مردم ایران یارگیری می کرد. آمارهای پیروان این کیش که روزی از ده ها هزار سخن می گفتند، امروز گویای صدها هزار بود و هر از گاه شنیده میشد افزون بر میلیونها شده اند(!) آزادی در بده بستانهای کیش مدارانه و برپایی انجمنها ( اجازه قانونی تبلیغات مذهبی) و یاری به نیازمندان ( ایجاد صندوقهای تعاونی) بویژه برای جوانانی که برای گزینش همسر و برپایی خانواده دشواریهای مالی داشتند، ابزاری کارساز بودند. پشتیبانیهای سازمان یافته گروهی در ورود به دستگاههای دولتی و بالا کشیدن دیگر هم کیشان، راه را برای یارگیریهای بیشتری باز می کرد. بسیار شنیده شده بود که هویدا و برخی از سران لشکری و کشوری در دولت به کیش بهائی پیوسته اند.
هویدا بارها این داستان را نادرست و ساختگی خوانده و برای اثبات گفته هایش به مکه رفت. در این سفر هویدا مانند دیگران، همه کارهایی را کیش مداران در این شهر انجام می دهند، به نیکی انجام داد. ولی فراموش نکنیم که چند تن از بستگانش در عکا و حیفا زندگی می کردند و در بخشهای پیشین گفتم، در دوره ای که وزیر دارایی بود، روزی از من خواست برای گشایش پاره ای دشواریهای آنان در اسرائیل یاری اش بدهم.
یکی دیگر از سرشناسان کیش بهائی، سرلشکر دکتر ایادی، پزشک ویژه شاه بود. ایادی افسری خوش نام بود و به چشم و گوش شاه می مانست. او بهداری ارتش و بیمارستانها، اداره خرید دارو و ابزار پزشکی برای یگانهای ارتش را سرپرستی می کرد و با همه توان به هم کیشانش یاری می داد.
پروانه ورود داروهای خریداری شده از کشورهای بیگانه که باید به بازارهای ایران می رسید، در کمیته ای در وزارت بهداری، که از گروهی پزشکان و کارشناسان کارکشته برپا شده بود، ارزیابی می شد. دکتر ایادی یکی از کارشناسان این کمیته بود. روزی به دیدارش رفتم تا در زمینه برگزاری کنگره داروسازان ارتشها که باید روز بیست و پنجم آوریل 1960 (5 اردیبهشت 1339) در تهران انجام می شد و درباره سرهنگ دوم ایسرائل ماهاریک، که فرماندهی گروه اسرائیلی را داشت با وی گفتگو کنم . گو اینکه ایادی از برخی موش دوانیهای نمایندگان کشورهای تازی در واکنش به بودن نماینده اسرائیل در کنگره آگاه بود، ولی دلاورانه و با خوشرویی سرهنگ ماهاریک را در این کنگره پذیرفت. یکی از ویژگیهایی که ایادی را نزد همه یگانه ساخته بود، وفاداری و سرسپردگی او به شاه بود. کسی باور نمی کرد او از شاه درخواستی بکند و پذیرفته نشود. شاید همین پیوند ایادی با شاه بود که هرگاه سران کشور با شاه به نکته دشواری بر می خوردند، دست به دامن ایادی می شدند و او می توانست گره گشایی کند. ایادی به یهودیان مهری ناگسستنی داشت و آنها را مردمی درددیده و شایسته بی پیرایه ترین یاریها می دانست. افزون بر آن ارزنده ترین و والاترین نیایشگاههای بهائیان در کشور اسرائیل بود و این پدیده روشن تر از آفتاب را ایادی نمی توانست نادیده بگیرد.
روزی در میانه های سال 1962(1341) نخست وزیر علم در دیداری با تدی کولک، شهردار اورشلیم، در تهران پیشنهاد او را پذیرفت و مهدی شیبانی را به سرپرستی دستگاه جهانگردی کشور برگزید. همسر شیبانی دختر سناتور نمازی از دوستان نزدیک ایادی بود. در یکی از دیدارهای خانوادگی شیبانی، کنار ایادی نشسته بودم و پیرامون همکاریهای کارشناسان اسرائیلی با زمینه های سرپرستی او گفتگو می کردم. چند روز پس از همان دیدار بود که ایادی کارشناسان مارا به ایران فرا خواند و با آنها پیمان بست تا میوه، مرغ و تخم مرغ ارتش را فراهم کنند و برای ارتش مرغداری و دهکده های نمونه بسازند. وایادی به بازرگانان و کارشناسان اسرائیلی یاری داد تا میوه ارتش ایران را فراهم آورند و برای یگانهای گوناگون مرغداری و دهکده های نمونه کشاورزی بسازند.
یکی از روزهایی که سران بهایی در ایران بر آن شده بودند تا پیروانشان از نیایشگاههایشان در اسرائیل بازدید کنند، سرلشکر ایادی از من خواست، از میان بردن دشواریهای دریافت روادیدهای همگانی نه روزه برای بهائیان را بررسی کنم ( یک ویزا برای نود تن دیدار کننده). شماره نه و نوزده در فرهنگ کیش بهایی نشانه ای آسمانی است. بهائیان در روش گاه شماریشان (تاریخ) ماه را نوزده روز و سال را نوزده ماه می شمارند. با دریافت روادیدهای همگانی نه تنها دیدارکنندگان هزینه کمتری می پرداختند و از رفت و آمدهای بسیاری کاسته می شد، که گروههای بازدید کننده نیز فزونی می یافت.
درخواست سرلشکر ایادی را با وزارت امور خارجه اسرائیل در میان نهادم و روش پیشنهادی را به آگاهی اش رساندم. کمی دشوار بود ولی چاره ای نبود. مسئول کمیته اجرایی امور بهائیان در ایران به هر ویزای همگانی باید نامه ای الصاق می کرد و ضمن نامه تعهد می نمود که مسئولیت همه آسیبهای احتمالی زیارت کننده را از نخستین روزی که به اسرائیل وارد می شود تا روزی که از این کشور خارج می شود به عهده می گیرد. پس از آنکه ریزه کاریهای امنیتی و نیاز به چنین روشی را برای چنان رویدادهایی برای تیمسار ایادی و چند تن از همکیشانش روشن کردم، آن را پذیرفتند و سالها از همین شیوه پیروی کردیم و هرگز به هیچ گونه گرفتاری برنخوردیم. در سایه دوستی با ایادی، با گروهی از سرشناسان کشور آشنا شدم که هرگز باور نمی کردم پیرو کیش بهایی باشند. بسیاری از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند، ولی به خوبی می توانستند در برابر دیگران باور خود را پنهان نمایند. آنها همه دریافته بودند که در برابر من نیازی به پنهان کاری ندارند.
روزی ایادی مرا برای چاشت به خانه اش فرا خواند.می خواست از رازی شگفت برایم سخن بگوید که گفت و گو در این زمینه شایسته نشستهای اداری نبود. خوش و بشهای گرم پایان یافت و سرانجام با چهره ای افسرده افزود :
حضرت بهاالله در یکی از بازدیدهایشان از شیراز به دست مبارک خویش بوته نهال نارنجی در خانه محل سکونتشان کاشته اند که تا دوسال پیش درخت سرسبزی بود. ولی شوربختانه از چندی پیش به این طرف درخت بیمار شده و به تدریج برگهایش می خشکند. شنیدیم که ژاپنیها در شناسایی درختهای مرکبات بویژه نارنج بهترین کارشناسان دنیا هستند، که دو نفر از بهترین کارشناسان ژاپنی آمدند و چهار ماه درخت را معاینه کردند و نتوانستند راه حلی برایش پیدا کنند. هیچ کس نمی تواند بفهمد چرا درختی که به دستهای مبارک حضرتشان کاشته شده، باید بخشکد.
پیشنهاد من بر پایه فروش خانه و فراموش کردن داستان، تیمسار ایادی را ناخرسند و پریشان کرد. با دستپاچگی از من خواست هر چه زودتر برای زنده کردن درخت نیمه مرده کاری بکنم. داستان را با کارشناسان کشاورزی در اسرائیل در میان نهادم. آنها پیش از همه چیز از اینکه ژاپنیها نتوانسته اند بیماری درخت را دریابند، شگفت زده شده بودند. روزی همراه عزرا دانین و دو تن از کارشناسان وزارت کشاورزی برای بازدید درخت به شیراز رفتیم. آنها پس از بازبینیهای نخستین دریافتند که ریشه های درخت در زیر زمین جایی به رگه های گچ، سنگ یا نمک برخورده و ریشه ها فرسوده شده اند . گرداگرد درخت را به آرامی شکافتند، گمانشان درست از کار درآمد. رگه های سنگ و گچ را چند متر کندند و با خاک شایسته پر کردند. چیزی نگذشت که درخت بهاالله جانی تازه گرفت و شادی را به چشمان ایادی و دوستانش بازگرداند. نه تن از سران کمیته رهبری بهائیان در ایران مرا برای مراسم زیارت درخت به شیراز فراخواندند. از خرسندی چنان می نمود که گویی خداوند دنیا را به آنان ارمغان داشته است.
پانوشتها :
1- یادنامه مئیر عزری ص 5و 6
2- همان، ص19
3- همان،ص 15
4- همان، ص 7
مستندات علمی و باستان شناسی- (چگونه فرعون و لشکریانش گرفتار عذاب الهی شدند.؟)
منطقه" نویبه" در عربستان برای تمام پیروان مذاهب الهی و بخصوص پیروان حضرت موسی (ع) مکان مقدسی میباشد .
این منطقه همانجایی است که حضرت موسی (ع) و پیروانش بعد از گذشتن از دریای سرخ و نجات از دست فرعون و همراهانش , محل سکونت او و یارانش شد . امروزه مردمان سایر کشورها با مذاهب مختلف از قبیل مسلمان و مسیحی و یهودی به این مکان می ایند تا یادگار ان دوران را بچشم ببینند . مکانی که هنوز هم میتوان خشم الهی را در انجا احساس کرد . ستونی که یاران حضرت موسی (ع) به دستور او ساختند (این ستون را امروز با نام کلومن یا یادگار موسی کلیم میشناسند )
تا یادگار عذاب و رحمت الهی - برای نسل امروز باشد – شاید همین احساس باعث شد تا " رونی وایت " از خود بپرسد ایا براستی عذابی در کار بوده است؟! در اطراف او یک ستون و خرابه های باقی مانده از روزگاران بسیار دور قرار داشت – و روبروی او دریای قرار گرفته بود با نام دریای سرخ ... ایا این دریا از وسط به دو نیم شده بود تا یکی از عزیزترین بندگان خدا به همراه یارانش از میانش بگذرند!! و سپس فرعون و لشکریان با یکی از وحشتناکترین عذابهای پروردگار روبرو شوند.؟!! ( و اترک الــبحر رهوا" انهم جند مغرقون و دریا را به ارامی ترک کن انها لشکری هستند که غرق خواهند شد . 25 / دخان) همین سئوال باعث شد تا یکی از سخترین و پیچیدترین عملیات باستان شناسی توسط " رونی وایت " و یارانش اغاز شود .
در بین محققان و اندیشمندانی " رونی وایت " چهره شناخته شده ای میباشد .. اولین کار تحقیقاتی او جستجو برای یافتن نشانه های از کشتی حضرت نوح (ع) بود . او موفق شد مدارک و مستنداتی را که قبل از او بصورت پراکنده منتشر شده بود را بصورت کتابی کامل منتشر کند . ایا او می توانست نشانه های از عذاب الهی را که دشمنان حضرت موسی (ع) گرفتار ان شده بودند را بیابد.؟! این عملیات تنها یک عملیات باستان شناسی نبود – بلکه معبری بود به عمق حقیقت تاریخ ... " وایت " برای تعیه بودجه این کار عظیم نیاز به یک حامی مالی قوی و یک تیم زبده از محققین سایر علوم و رشته های دیگر داشت . کارشناسان موزه لور پاریس این کار را یک کار نشدنی و یک تلاش بیهوده می دانستند – زیرا وایت تصمیم داشت دریای سرخ را وجب به وجب جستجو کند و پیدا کردن اثار یک چنین پدیده ای انهم در عمق دریا و با گذشت چیزی حدود 3500 سال تقریبا" یک کار محال بنظر میرسید . عاقبت یک میلیادر سعودی بنام "محمد سلیمان "حاضر شد بودجه این عملیات گسترده را تقبول کند . محققین و دانشمندانی از کشور فرانسه – المان – امریکا حاضر شدن وایت را در این راه همراهی کنند . ابتدا باید مشخص می شد که حضرت موسی (ع) و یارانش از کجا به راه افتاده اند و کدام فرعون مغضوب پروردگار شده است .. کوچکترین مدرک میتوانست انها را به سر منزل اصلی برساند .. همانگونه که در بالا عنوان شد منطقه" نویبه" در عربستان اخرین ایستگاه حضرت موسی (ع) و یارانش بوده است . یک مورخ یونانی اشاره کوتاهی به این واقعه عظیم کرده است . او میگوید : حضرت موسی (ع) و یارانش از شمال منطقه جیزه (هیلیوپولیس ) براه افتاده و بعد از گذشتن از کوه ها و بیابانهای سینا خود را به منطقه ای (هایروت ) نزدیک به ابهای خلیج عقبه رسانده اند - مورخ یونانی - اینجا را محل غرق شدن لشگریان فرعون می داند . روایت دیگر که توسط مورخان مصری بعد از گذشت 1800 سال بعد از ان واقعه نگارش شده است ,حکایت از ان دارد که حضرت موسی (ع) از منطقه نزدیک جیزه حرکت کرده و بعد از گذشتن از رودخانه سینا ( امروزه این رودخانه را با نام خلیج سوئز میشناسیم ) وارد منطقه بنام الطور در صحرای سینا شده و سپس خود را به نزدیکی خلیج عقبه امروزی رسانده و بعد از گذشتن از ان در " نویبه " سکنا گزیدن . بررسی چنین منطقه ای با چنین ابعادی که شامل دو منطقه دریایی میشود تقریبا" یک کار غیر ممکن بنظر می رسد . " رونی وایت " در کتابش میگوید : بعد از کسب اجازه مسئولین مصری و عربستان سعودی بیش از 3000 پرواز بر روی منطقه انجام شد, اما هیچ نشان قابل اعتمادی بدست نیامد . " روسی پترسون " یکی از همراهان " وایت " با ابزار الات پیشرفته تمام ساحل عقبه را چه در مرز مصر و چه در مرز سعودی با وسواس زیاد مورد کتکاش قرار داد. . تیم دیگری تاریخ مصر باستان را مطالعه میکردند . انها میخواستند بدانند کدام فرعون مورد غضب پروردگار یکتا قرار گرفته بود .
﴿ 77 ﴾ طه : جزء 16
و در حقیقت به موسى وحى کردیم که :بندگانم را شبانه ببر، و راهى خشک در دریا براى آنان باز کن که نه از فرارسیدن[ دشمن ]بترسى و نه[ از غرق شدن ]بیمناک باشى.
نقشه های که توسط ماهواره ها تعیه شده بود – به تیم تحقیقاتی " رونی وایت " جان تازه ای بخشید . در این تصاویر نقطه ای در خلیج عقبه که به دریای سرخ منتهی می شد وجود داشت که عمق ان نسبت به مکانهای دیگر کمتر بود –
ایا حضرت موسی (ع) و یارانش از این منطقه عبور کرده بودند.؟ ایا فرعون و لشکریانش در این مکان به عذاب الهی گرفتار شده بودند.؟! این سئوالاتی بود که " رونی وایت " و تیم همراهش را لحظه ای ارام نمی گذاشت . چهار غواص با ملیتهای گوناگون کار اکتشاف دریایی را به سرپرستی " جاناتان گری " به عهده داشتند . اولین غوص در امتداد مرزهای ساحلی سینا انجام شد , " جاناتان گری " میگوید : کار بسیار سخت و طاقت فرسائی بود – کار باستان شناسی انهم در زیر اب انسان را خیلی زود خسته می کند – اما همه ما سختی کار را میدانستیم – گاهی باید ماسه ها را تا عمق 5 متری کنار میزدیم – گاهی باید صخره ای را جابجا میکردیم .. کار زیر آب به دلیل شرایط متفاوت بسیار سخت و طاقتفرساست و بویژه این که در چنین کاوشهایی باید نهایت ظرافت و دقت را نیز در نظر داشت. برای این منظور گروههای فنی و علمی زیادی باید با یکدیگر همکاری میکردند . بعد از گذشت 6 ماه اولین نشانه ظاهر شد . یکی از غواصان مرجان عجیبی را در عمق اب مشاهده کرده بود, ان مرجان در واقع چرخ ارابه ای بود که افسران بلندپایه مصری اجازه سوار شدن بر ان را داشتند .
بلافاصله پمپ های تخلیه ماسه کار لایروبی را اغاز کردند . اخبار این اکتشاف خیلی زود به مقامات سعودی رسید و منطقه بسرعت در معاصره ماموران امنیتی قرار گرفت . " رونی وایت " میگوید : بعد از 34 روز من هم لباس غواصی بتن کردم و همراه غواصان به زیر اب رفتم . باور کردنی نبود – چرخهای ارابه ها – سپرهای نظامی و وسایلی که بخاطره شرایط محیطی فرم خود را از دست داده بودند . غواصان توانسته بودند مقداری استخوان اسب و همچنین استخوان انسانی را از عمق دریا بالا بیاورند . نام " رونی وایت " و همراهانش برای همیشه در تاریخ ثبت شده بود .. انها توانسته بودند مدارکی از یک عذاب الهی را برای نسل امروز جمع اوری کنند .
بازسازی یک فاجعه الهی
بعد از انتشار اخبار محققان مختلفی این فاجعه عظیم را مورد بررسی قرار دادند . نقشه ای از محیط تعیه شد, عمق اب , فاصله بین دو خشکی و محاسبات دیگر به کامپیوتری داده شد .. نتیجه وحشتناکتر از ان بود که انها فکر میکردند . از میان بادها و طوفانها , طوفان " N.G.S " که در سال 1982 جنوب فلوریدا را مورد حمله قرار داده بود برای این محاسبه در نظر گرفته شده بود . این طوفان از گروه B میباشد که تقریبا" مشابه ان هر سال سواحل امریکا را مورد اماج قرار می دهد . بخاطره کم عمق بودن ان منطقه نسبت به جاهای دیگر و همچنین نزدیکی دو ساحل ... سونامی وحشتناک حاصل میشود .. همانگونه که مستحضر هستید .. امواج وقتی در مکانهای عمق دار اقیانوس شکل میگیرد قدرت انچنانی ندارد .. اما هرچه که به ساحل نزدیک میشود ارتفاع ان افزایش و قدرت تخریب ان بسیار گسترده میشود . مشابه همان سونامی که چند سال کشورهای شرق اسیا را مورد تهاجم گسترده خود قرار داد .
مصر در سال ۱۹۲۷ میلادی شاهد تولد کودکی بود که هنوز ۱۴ سالش به سر نیامده بود که قرائات سبعه و عشره (۱۴ گانه) را آموخت و آن چنان جذبه و کششی در صدایش وجود داشت که به حق می توان صدای او را صدایی آسمانی توصیف کرد.
استاد عبدالباسط محمدعبدالصمد در سال ۱۹۲۷ میلادی، ۱۳۰۶ ه.ش در روستای المزاعزه یکی از توابع اَرمنت در استان قنا در مصر متولد شد، جدّ او استاد عبدالصمد بود که در شمار مردان با تقوا و حافظان قرآن به شمار می رفت و پدربزرگِ مادری او استاد«جلیل ابو داود» صاحب مقام مشهور و معروف در شهر ارمنت بود اما پدرش استاد عبدالصمد یکی از مدرّسان حفظ و تجوید قرآن کریم بود که کسوت لوکوموتیورانی داشت. دو برادر او محمود و عبدالحمید در آموزشگاه (مکتب) قرآن را حفظ می کردند و برادر کوچک آن ها عبدالباسط هم در سن ۶ سالگی به ایشان ملحق گردید.
این کودک با استعداد به مکتب استاد امیر در ارمنت ملحق شد و استاد به بهترین وجه از او استقبال کرد چرا که آثار مهارت های قرآنی را (که با شنیدنِ تلاوت قرآن در شب و روز و صبح و شام برای او حاصل شده بود) در او دیده بود، استاد او خیلی از امتیازات و استعدادها را در شاگرد مستعدش می دید که او را از سایرین ممتاز می ساخت مانند سرعت فراگیری، هوش و حرص و ولع شدید در تبعیت از استاد، و دقت در خوب ادا کردن مخارج الفاظ و وقف و ابتدا و صوت زیبایی که گوش ها را با شنیدن و یا گوش دادن به آن می نواخت.
استاد عبدالباسط در مرور زندگی خود گفته است: «۱۰ ساله بودم که حفظ قرآن کریم را در خلال این مدت به پایان بردم، پدرم کارمندی در وزارت نقل و انتقال و پدر بزرگم از علما بود
من از ایشان راهنمایی خواستم که قرائت ها را چگونه فرا گیرم و آن ها مرا به شهر طنطا در شمال مصر راهنمایی کردند تا به دست استاد«محمدسلیم» علوم قرآن و قرائات را فرا گیرم اما مسافت میان ارمنت که یکی از شهرهای جنوب مصر است تا طنطا در شمال، بسیار دور بود ولی موضوع، موضوع آینده و برنامه ریزی برای آن بود، این بود که برای سفر آماده شدم اما یک روز مانده به رفتنم به سوی طنطا از آمدن استاد محمدسلیم به ارمنت مطلع شدیم، او آمده بود تا کلاسی برای آموزش قرائات در مدرسه دینی ارمنت بر پا کند، اهالی ارمنت استقبال شایسته ای از او کردند و پیرامونش حلقه زدند چرا که ایشان می دانستند این مرد کیست و قدرت او در علم و قرآن را می دانستند و گویی قضا و قدر او را در زمان مناسب به سوی ما روانه کرده بود، من به آن جا رفته و قرآن را نزد او دوباره مُرور کردم و متن شاطبیه را که متنی مخصوص به علم قرائات هفت گانه است، حفظ کردم.»
پس از این که استاد عبدالباسط به سن ۱۲ سالگی رسید از هر شهر و روستا در استان قنا دعوت هایی به سوی او روانه شد، چرا که گواهی استاد سلیم نقطه اطمینان همه مردم بود.
در سال ۱۹۵۰ به زیارت آل بیت رسول الله(ص) و عترت طاهرینش رفت، آن چه باعث این امر شد محفلی بود که به مناسبت ولادت زینب کبری(س) بر پا شده بود، بانیان این محفل جمعی از بزرگانی از مشاهیر قاریان مانند استاد عبدالفتاح شعشاعی، استاد مصطفی اسماعیل، استاد عبدالعظیم زاهر و استاد ابوالعینین شُعیشَع و غیر ایشان از نخستین قرّاء رادیو بودند، پس از گذشت نیمی از شب و در حالی که مسجد زینبیه از گروه انبوه محبین آل البیت(ع) که از هر نقطه آمده بودند موج می زد، یکی از نزدیکان عبدالباسط از مسئولان مجلس اجازه خواست تا این جوان با استعداد، ۱۰ دقیقه ای را به تلاوت بپردازد، او اجازه داد و قاری جوان از سوره احزاب در میان خیل آن جمعیت کثیر شروع به تلاوت قرآن کرد.سکوت همه جای مسجد را فرا گرفت و همه دیده ها به این قاری کوچک جلب شد که با جرأت در جایگاه قاریان بزرگ نشسته است، اما سکوت دقایقی بیش طول نکشید و تبدیل به فریادهایی شد که مسجد را می لرزاند،(الله اکبر)،که این فریادها مستقیماً از دل برمی خاست و به جای ۱۰ دقیقه قرائت به یک ساعت و نیم ادامه پیدا کرد، حضار تصور می کردند که ستون ها و دیوارهای مسجد هم با آنها همصدا شده اند و گویی که صدای سنگ ها را می شنیدند که تنزیه و تسبیح می گفتند.
با پایان یافتن سال ۱۹۵۱ استاد«ضباع» از عبدالباسط خواست تا برای قرائت در رادیو اقدام کند ولی عبدالباسط با توجه به ارتباطش با مردم صَعید و نیز به جهت این که رادیو یک برنامه خاص و منظمی را می طلبید مایل بود که این قضیه را به آینده واگذار کند امّا استاد ضباع، نواری را که عبدالباسط در روز ولادت زینب کبری(س) خوانده بود و بسیار اعجاب برانگیز هم بود به هیأت داوران رادیو داد و همگان از ادای قوی و صوت عالی او تعجب کردند.
به هر حال در سال ۱۹۵۱ عبدالباسط به رادیو راه یافت تا یکی از ستارگان درخشنده در آسمان تلاوت باشد، با ملحق شدن او به رادیو، اقبال مردم برای خرید گیرنده های رادیویی زیاد شد و در بیشتر خانه ها گسترش یافت و هر کس در یک روستا یا یک منطقه رادیویی داشت، صدای آن را بلند می کرد تا همسایگان هم صدای او را بشنوند بالاخص در روزهای شنبه مضافاً به این که محافل خارجی او هم مستقیم از امواج رادیو پخش می شد.
از سال ۱۹۵۲ در ماه مبارک رمضان و یا غیر رمضان، مسافرت های او به دورترین نقاط عالم شروع شد، حتی بعضی از دعوت هایی که از او می شد به مناسبت برگزاری یک محفل نبود بلکه از او دعوت می شد تا در آن کشور حضور داشته باشد و هنگامی که سؤال می شد به چه مناسبتی از استاد دعوت کرده اید می گفتند که محفل به خاطر ایشان برگزار شده است چرا که هنگامی که استاد در یک محفلی حضور دارد فضایی از سُرور و شادی در آن مکان حاکم می گردد.
این قضیه از استقبال کشورهای مختلف جهان از او در چار چوب استقبال های رسمی و دولتی و یا مردمی معلوم می شود
رئیس جمهور پاکستان در فرودگاه به استقبال او آمد. او را ملاقات کرده و با او مصافحه نمود، در جاکارتا در کشور اندونزی در بزرگ ترین مساجد آن جا به تلاوت قرآن کریم پرداخت در حالی که هر گوشه مسجد از حاضرین پر شده بود و جمعیت با مسافت یک کیلومترمربع به خارج مسجد کشیده شده بودند و در میدانِ مقابل مسجد بیش از ۲۵۰ هزار مسلمان تا صبح در حالی که سر پا ایستاده بودند به صدای او گوش می دادند.
از میان کشورهایی که عبدالباسط به آنجا سفرنمود، هند است، وی همچنین به کشور های عربی زیادی مسافرت کرد، از مشهورترین مساجدی که در آن به تلاوت پرداخته است، مسجدالحرام در مکه، مسجد نبوی(ص) در مدینه منوره، مسجد الاقصی در قدس، مسجد ابراهیمی(ع) در فلسطین و مسجد اموی در دمشق و مساجد مشهور آسیا، آفریقا، ایالات متحده، فرانسه، لندن، هند و اکثر کشورهای جهان بوده است؛ هیچ روزنامه رسمی و یا غیر رسمی از عکس و نوشته هایی که بر اسطوره بودن او دلالت دارد و مستحق تقدیر و احترام است، خالی نیست.
استاد خود درباره سفر به مسجدالاقصی می گوید: «در سال ۶۳ بود که به این مکان مقدس مسافرت کردم.به من گفتند مردمی از مناطق مختلف به این مکان می آیند تا مایحتاج معیشت خود را تهیه کرده و برای نماز عصر هم به مسجدالاقصی می آیند و این تنها موقعی است که می توان در حضور جمع زیادی از مردم تلاوت کرد. من پذیرفتم و هر روز عصر در مسجدالاقصی به تلاوت قرآن می پرداختم.شب ها نیز همان تلاوت از رادیو پخش می شد .حتی یکی از شب ها این تلاوت در تمام کشورهای عربی همزمان با هم و در رأس ساعت ۹ پخش شد.»
استاد عبدالباسط حدود دو ماه در جنوب آفریقا اقامت گزید و به تدریس قرآن پرداخت. او با تلاوت های خود توانست فطرت خداجوی مردم آن دیار را بیدار و ۲۴ نفر را با شریعت مقدس اسلام آشنا کند و مسلمان گرداند.
خود در این باره می گوید: در آفریقای جنوبی تبعیض نژادی و اختلاف طبقاتی حکمفرما است و این مسأله با دستورات تمامی انبیای الهی و ارزش های اخلاقی و انسانی مغایرت دارد.
صدای استاد عبدالباسط دارای آنچنان کششی بود که در یکی از مجالس در اوگاندا ۹۲ نفر را به سلک مسلمانی درآورد.استاد در این باره می گوید: در آنجا(اوگاندا)خانم گوینده تلویزیونی همراه من بود. در آخرین روز خواست دست مرا ببوسد، من متأثر شدم و نپذیرفتم. پس از آن تقاضا کرد که به حج برود. به اوگاندایی ها گفتم اجازه دهید این خانم امسال به حج برود...پس از آن، خانم نام خودش را عوض کرد و من نام آمنه را برایش انتخاب کردم. حتی یکی از گویندگان تلویزیون مرتد شده بود، وی نزد من آمد بسیار گریه کرد و دوباره اسلام آورد.
به هر حال سرانجام بیماری دیابت در او شدت گرفت، اما او با تناول غذاها و نوشیدنی های مختلف با این بیماری به مبارزه می پرداخت ولی با اضافه شدن التهاب کبدی، دیگر توان مقاومت در برابر این دو بیماری را نداشت، او را به بیمارستان دکتر«بدران»در جیزه بردند، اما اطبا به او توصیه کردند که برای معالجه به لندن برود، او به آنجا رفت اما پس از اقامت یک هفته ای در آنجا از پسرش ابن طارق که همراه او بود خواست که او را به مصر برگرداند و گویی که احساس کرده بود که روزگار عمرش سپری شده است و وقت لقای خداوند نزدیک است و براستی زندگی جز ساعتی نیست که به زودی می گذرد، روز وفات او به مَثابه صاعقه ای بود که بر قلوب میلیون ها مسلمان در هر مکانی از دنیا وارد آمد، هزاران نفر از دوستداران صدا و شخصیت او با تمام اختلاف زبان و
جنازه او را تشییع کردند، در این تشییع همه سفرای کشورهای جهان به نیابت مردمشان حضور داشتند و چون عبدالباسط سبب پیوند و علاقه در بین بسیاری از مردم در کشورهای مختلف بود، روز۳۰ نوامبر در هر سال، روز تکریم از این قاری بزرگ اعلام شد تا مسلمین روز ۱۹۸۸/۱۱/۳۰ را در یاد داشته باشند؛ روزی که او از میان ما رفت و از زندگی این دنیا به زندگی جاودانی پیوست.
یاسر عبدالباسط از جمله یادگاران آن مرحوم است که چندین بار به دعوت نهادها و سازمان های مختلف به ایران سفر کرده و به تلاوت کلام الله مجید پرداخته است، یاسر درباره پدرش می گوید: استاد همیشه آرزو می کرد تا روزی فرا برسد که با آزادی قدس شریف بتواند در بیت المقدس به تلاوت قرآن بپردازد.
تلاوت کلامی که استاد همیشه خود و موفقیت هایش را مدیون آیه به آیه و حرف به حرف آن می دانست.